نرجس خانومنرجس خانوم، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

من و نرجس بانو

20 خرداد 98

📯پیشاپیش یک سال و ده ماهگیت مبارک 🎉🎊🎈🎈🎉🎊🎈🎉🎈🎊🎉🎈🎈🎊🎉 قند و نباتم! عسلم! چیزی تا دو سالگیت نمونده همش آهنگ تولد تولد میخونی فک کنم آخر دوسالگی رو هم یه دور همی تولد بگیریم برات با این شیرین زبونیات 😘😘😘 راستی 18 خرداد هم مهرسا جون دو ساله شد 💖 مهرسا جونی عزیز عمه دوسالگیت مبارک 💖 ان شاءالله صبح میخوایم به طرف اردبیل حرکت کنیم تا الان بیدار بودم وسایل رو جمع و جور کردم و البته باباجون هم به لطف شیطنتای فسقل خانوم تا یه ساعت پیش بیدار بود  میدونم میدونم خیلی دیر به دیر میام وبلاگتو آپ میکنم ولی واقعا شیطونیا و کارای خودت زیاده و عملا هیچ وقت خالی برام نمیزاره کلی عکس و خاطره ننوشته دارم برات ولی منم ب...
20 خرداد 1398

از شیر گرفتن نرجس خانوم و دردسراش

پروسه از شیر گرفتن رو شروع کردم یه کم عصبی شدی و داد میزنی یا اینکه مثلا بازی میکنی برا خودت ولی خب در واقع می می های مامانو گاز میگیری و از اینکه نمیتونی از می می ها شیر بخوری عصبی میشی و اینطوری بروز میدی یا یهو میپری رو زانو یا شکمم و سریع گازم میگیری و یا اینکه حتی صورتمو هم گاهی گاز میگیری  نمیدونم من پوست کلفت شدم یا مهر مادری باعث شده حتی گاز گرفتن زیر گونه هم برام قابل تحمل باشه که حتی یه آخ هم نگم که یه وقت برا تو نقطه ضعف درست نکنم و گاز گرفتن یا داد زدن برات آتو نشه که بتونی به خواستت برسی
8 خرداد 1398

3 خرداد 98 01:30 دقیقه بامداد

امشب خونه بابابخشی فاتحه اموات بود بلوزت یه جیب داشت که توش چند تا دونه نخودچی ریختم برات.  نخودچی ها رو خوردی بعد آخر شب دست میکردی  جیبت و میگفتی شی شی ( جیب جیب ) کِمْشِش (کشمش) یعنی میخواستی تو جیبت کشمش که منظورت همون نخودچی بود بریزم باور کن اگه با دستت به جیب بلوز اشاره نمیکردی اصلا متوجه نمیشدم که به جیب میگی ( شی ) 😇 دختر شیربن زبونم تازگیا میای و با ذوق برام یه چیزی رو تعریف میکنی یا یه چیزی رو ازم میخوای ولی واقعا من منظورتو نمیفهمم اون لحظات واقعا احساس ضعف ادراکی دارم دلم یه جوری میشه که حرفتو نمیفهمم 😥😔
3 خرداد 1398
1